سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























من الغریب الی الحبیب

بسم الله

تهران... 21 فروردین 90...ساعت نزدیک 8  شب...یکی از خیابان های خیلی شلوغ.

بعضی وقت ها این تهران خیلی دلگیر میشه.

دیشب همونطوری بود...

ماشین های زیاد،آدم های رنگارنگ ،مغازه های پر زرق و برق...

دلم یه چیزی می خواست.اما نمی دونستم چی...

هوا داشت تاریک می شد و دلِ تنگ ما هم تنگ تر...

همونطور که داشتم می رفتم صدای دلنشینی بلند شد....

الله اکبر الله اکبر...

ای جانم.صدای اذان بود.

تو این شلوغی حس کردم یه نسیم خنکی وزیدن گرفت...

چراغ سبزی از دور دیدم....

تا حالا از دیدن یه مسجد اینقدر خوشحال نشده بودم...

وارد مسجد شدم...

چه آرامشی...

خدایا شکرت..خدا چه نعمت هایی بهمون داده و ازش غافلیم..

نمازم تموم شد.چه حس خوبی...

اما جای یه چیزی این وسط کم بود...

خودم رو جمع و جور کردم.رو دو زانوهام نشستم.دست رو سینم گذاشتم و سرم رو پایین انداختم آروم زمزمه کردم:

اَلسَّلامُ   عَلَیْکَ یا   اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى   حَلَّتْ   بِفِناَّئِکَ....

چه حسن ختام خوبی.

پی نوشت 1: ان شالله من هم مثل اربابم عاشق نماز بشم

پی نوشت 2: فک نکنید من خیلی آدم خوبیم ها...


نوشته شده در دوشنبه 90/1/22ساعت 9:44 صبح توسط حسین محمدی نظرات ( ) |

چه عاشق هایی داری ارباب(ع)

پیر غلام امام حسینه(ع)

البته همه به خاطر روضه خونیش می شناسنش....

خیلی جانسوز می خونه.لب که باز می کنه گرمای نفسش آتیشت می زنه....

وقتی می گه آی حسین(ع) بغضت می ترکه...

بگذریم!

چند سال پیش پسرش توی تصادف از دنیا رفت..

البته پسر بزرگش توی جنگ شهید شده بود...

تو مراسم پسرش همه ی نوکرا و پیرغلاما و مداح ها از همه جای کشور اومده بودن

همشون هم روضه علی اکبر امام حسین رو می خوندن...

اومد پشت میکروفون واستاد وگفت:

کاش خدا به من هزار تا پسر می داد و هرروز یکیش رو ازم می گرفت...

تا به بهونه اون ، گریه کنا همه جمع بشن و برای علی اکبر امام حسین گریه کنن....

چه عاشقایی داری حسین جان...

چه کردی با دل ها....

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/12/8ساعت 11:57 صبح توسط حسین محمدی نظرات ( ) |

شب اول محرم بود.

پیرهن مشکیم رو اماده کردم که بپوشم...

با اذن از حضرت زهرا (سلام الله علیها)

دوماه گذشت...

دیشب پیرهن مشکیم رو ازتنم در آوردم.بعد دوماه...

دلم نمیومد...

هنوز سیر نشدم از گریه...

نشد امسال خوب برای آقا عرض ارادت کنم..

کم گذاشتم.

نمیدونم سال بعد باشم یانه!

به دوستام سپردم اگه هم نبودم یه کوچولو ازم یاد کنن.بگن که سال قبل یه نوکر درب و داغونی داشت آقا که باهامون سینه میزد.گریه میکرد...ولی امسال دیگه نیست...

نمیدونم شاید اصلا کسی یادم نکنه...

ولی بعید میدونم حضرت زهرا فراموشم کنه...آخه ...

بگذریم...

 

 پ.ن: ماه ربیع الاول رو به همه دوستان عزیزم تبریک میگم

 


نوشته شده در شنبه 89/11/16ساعت 10:47 صبح توسط حسین محمدی نظرات ( ) |

بسم الله الرحمن الرحمن

 

می گفت ما تو خونمون به بابامون می گفتیم آقا!

مادرم چند بار بهمون گفت نگید آقا،بگید بابا....

ما بازم گوش نکردیم..

می گفتیم آقا اینو میخوایم، آقا این کارو برامون بکن آقا....

بعد یه مدت مادرم دیگه تحمل نکرد ..

من رو کشید یه طرف گفت مگه نگفتم به باباتون بگید بابا نه آقا!

گفتم خب مگه چیه(بچه بودم متوجه نبودم)

گفت توی این عالم ،آقا ، فقط امیرالمومنین علی (علیه السلام)...ایشون باباته نه آقات....

الغرض : مادرم می گه حسین ان شالله تا آخر عمر تو راه امام حسین باقی بمونی...

مادرم وقتی اسم امام حسین رو می شنوه گریه میکنه..بی مقدمه،بی روضه!

مادرم همیشه من رو به ائمه علیهم السلام می سپاره

اصلا مادرم دست من رو گذاشت تو دست امام حسین(علیه السلام)

اینه که هروقت می بینمش دستش رو می بوسم...

آخه این دست، واسطه دوستی من و امام حسین بوده...

تا عمر دارم مدیونشم.

بزرگترای من منو به مجلست آورده اند

          هوامو داشته باش آقا، منو به تو سپرده اند

همین

یاحق


نوشته شده در سه شنبه 89/10/28ساعت 12:2 عصر توسط حسین محمدی نظرات ( ) |

آقا جان سلام...

من اسمم حسینه.هم اسم شمام....

قبل از اینکه متوجه بشم این اسم خودمه، این اسم رو با شما می شناختم.

بگذریم، غرض از مزاحمت آقا؛ اومدم حلالیت بطلبم ازتون.

آخه چیزه، چطور بگم آخه، من اونی نیستم که شما فکر می کنید...

درسته براتون گریه می کنم ولی......

می دونستید؟؟؟؟؟؟!!!!!!!

(خجالت!)

خب پس چرا اینقد تحویلم می گیرید؟ها؟

آقا جان!حالا که من و شما تنهاییم میشه ، میشه.........

(هق هق گریه)

آقا وقتتون رو نمی گیرم.خیلی حرف آماده کرده بودم بگم ولی نمیگم.

اصلا یادم رفت وقتی دیدمتون.

آقا راستی خودتون خبر دارید با دل من چیکار کردید؟

میدونید اسمتون با دلم بازی می کنه!

می دونستید که من بدون شما می میرم....

می دونید.......

می دونید....

می دونید...

آره میدونید

.

.

.

 پی نوشت:جلسه دلم با آقا

 


نوشته شده در شنبه 89/9/20ساعت 3:56 عصر توسط حسین محمدی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak