من الغریب الی الحبیب
شب عاشورا بود. امام حسین(ع) دل تو دلش نبود،انگار منتظر کسی بود. انگار هفتاد و دو تن تکمیل نشده بودند... آخرای شب یه عده اومدن..ظاهرا هفتاد و دو نفر تکمیل شد.. سیدالشهدا(ع) یه نفس راحت کشید... همش فکر می کنم امام حسین چشم به راهمه! بازم انگار دل تو دلش نیست... همش انگار میگه:"حسین" یهو نری طرف لشکر یزیدا! تو مال خودمی... آخ که این رو میگه چقد ذوق می کنم...من مال امام حسینم!!! بعد میگه ببین این طرف همه منتظرتن:زینب(س)،رقیه(س)،ابالفضل العباس(ع)،حبیب بن مظاهر(ع) و...... این رو که میگه دلم آشوب میشه... وای نکنه دیر بشه..نکنه دیر برسم..نکنه کار از کار بگذره... فکرشم دیونم میکنه. چقد بده عشقت یه چیزی ازت بخواد و نتونی انجام بدی... آقا جان!حسین جان...به خدا دست و پام رو دنیا بسته. آزادم کن...نذار دیر بشه.. به خدا دوست دارم تو خیمه گاه تو باشم... آقا دعام کن! آخرای راهه.........
Design By : Pichak |