من الغریب الی الحبیب
گفت: حسین بیا بریم یه املت مشتی بزنیم.منم خیلی گرسنه بود.گفتم باشه بریم رفتیم تو یه قهوه خونه سنتی! گفتم خب از کربلات بگووچطور بود سفر(آخه دو سه روز بود از کربلا اومده بود.) برگشت بهم گفت:حسین نگو که تا نری متوجه نمیشی. گفت دم در حرم امام حسین (ع)برای مردم میخواستم روضه بخونم. قبلا این که روضه شروع کنم گفتم آی مردم اگه الان بهتون اطلاع بدن همه خونوادتون از دنیا رفتن چیکار می کنید. خب خیلی ناراحت میشید و حالتون بد میشه. ولی بعد یه مدت براتون عادی میشه. عادت می کنید. اما اگه الان بگن دیگه امام حسین(ع)دوستون نداره،دیگه نمیخواد شما رو ببینه چیکار می کنید... به این جای حرف که رسید چشاش پر اشک شده بود. گفت حسین میدونی اگه بهم این حرف رو بزنن من همون جا میمیرم.طاقت نمیارم... طاقت بدون امام حسین(ع) بودن رو ندارم. خدا اون روز رو نیاره!
Design By : Pichak |