سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























من الغریب الی الحبیب

بچه هیئتی بود..

خیلی امام حسین رو دوست داشت. خیلی هم محرم رو..

یک سال منتظر محرم بود که برسه و برا اربابش سنگ تموم بذاره.

مثله همه بچه هیئتی ها دم دمای محرم دل تو دلش نبود:

نکنه به محرم نرسم؟ نکنه طوریم شه؟ نکنه خوب نتونم عرض ارادات کنم؟ نکنه.....

چند روز مونده بود به محرم...

تصادف کرد. زمین گیر شد.گفتن باید چند ماه تو خونه بمونی

نگران بود.دلشوره داشت.دلشوره ی محرم رو...

دلش گرفته بود.

محرم رسیده بود.اما مثله هر سال نبود براش.فقط آه می کشید.همش آه...

زمین گیر روضه شنیدن هم براش عالمی داشت.سوز دلش بیشتر شده بود...

یه چیزی تو دلش بود همش...

هر روز...

صبح و شبای محرم....

چشم به راه بود.

چشم به راه ارباب...

که بیاد عیادتش.


نوشته شده در سه شنبه 92/8/14ساعت 5:51 عصر توسط حسین محمدی نظرات ( ) |


Design By : Pichak