سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























من الغریب الی الحبیب

بسم الله الرحمن الرحیم

و اما بعد

یکی از شب های محرم بود. تلویزیون داشت مداحی و روضه پخش می کرد.

طبق معمول مادرم تا روضه رو شنید شروع کرد گریه کردن...کمی که آروم شد گفت حسین؟گفتم جانم

گفت حضرت مسلم رو دقیقا چطور شهید کردن؟

من شروع کردم به توضیح دادن.مادرم هم شروع کرد به گریه کردن...

من همش می خواستم ادامه ندم اما می گفت ادامه بده...

تا اینکه گفتم پیکر مطهر و بی سر حضرت مسلم رو از قلاب قصابی آویزون کردن...

آهی کشید گریش بیشتر شد...

ولی من بغضم رو فرو می خوردم.عادت ندارم جلوی مادرم گریه کنم.

خلاصه این شب نشینی من و مادرم شد یه جلسه ی روضه درست و حسابی.

مادرم گفت الحمدلله که گریه کن امام حسین شدیم...

بعد دستاش رو برد بالا و گفت: خدایا فرزندان من رو تا آخر نوکر حسین(ع) و سرباز امام زمان قرار بده.

من آمین گفتم.

بعد گفت یادمه وقتی دختر بچه بودم یه بار تو جلسه روضه انقدر گریه کردم که بی هوش شدم و ...

گریه رو از پدر و مادرهامون به ارث بردم...

چقدر سرمایه دار هستیم و غافل!

خدایا خودت بیدارمون کن.

همین.

یاحق


نوشته شده در یکشنبه 90/9/13ساعت 9:4 صبح توسط حسین محمدی نظرات ( ) |


Design By : Pichak