پيام
+
تقديم به همه مهاجران افغاني:ليلا، مهاجر است که حرفي نميزند/آزرده خاطر است که حرفي نميزند*ليلا، نماد غربت اين حال و روز ماست/درد معاصر است که حرفي نميزند*ليلا براي رنج کشيدن، تمام عمر/انگار حاضر است که حرفي نميزند*گم گشته در هياهوي رنگ و رياي شهر/انگار کافر است که حرفي نميزند*

..::*محبوبه*::..
89/9/8
حسين.م
ليلا دلش گرفته از اين کوچههاي تلخ/
فردا مسافر است که حرفي نميزند*اين شعر را براي دل او سرودهام/اين بيت آخر است که حرفي نميزند*عليمدد رضواني*
حسين.م
عليك سلام...همه آزادن لايك بزنن خانم پرنسس
شروق z_m
اين هم از زبان يک مهاجر افغاني : غروب همنفس گرم جاده خواهم رفت /پياده آمده بودم پياده خواهم رفت/طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد /و سفره اي که تهي بود بسته خواهد شد / و در حوالي ايام عيد همسايه /صداي گريه نخواهي شنيد همسايه
شروق z_m
همان غريبه که قلک نداشت خواهد رفت /و کودکي که عروسک نداشت خواهد رفت / منم تمام افق را به رنج گرديده / منم که هر که مرا ديده در گذر ديده / منم که ناني اگر داشتم از آجر بود / و سفره اي که نبود از گرسنگي پر بود
شروق z_m
تمام آينه ها تصويري از شکست من است / به سنگ سنگ بنا ها نشان دست من است / من ايستادم اگر پشت آسمان خم شد / نماز خواندم اگر شهر ابن ملجم شد /طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد / و سفره اي که تهي بود بسته خواهد شد / غروب همنفس گرم جاده خواهم رفت / پياده آمده بودم پياده خواهم رفت
شروق z_m
چگونه بازنگردم که سنگرم آنجاست / چگونه آه مزار برادرم آنجاست / چگونه باز نگردم که مسجد و محراب / و تيغ منتظر بوسه بر سرم آنجاست /اقامه بود و اذان بود آنچه اينجا بود / نماز خواندن و الله اکبرم آنجاست
شروق z_m
مگير خورده که يک پا و يک عصا دارم / مگير خورده که آن پاي ديگرم آنجاست /شکسته باليم اينجا شکسته طاقت نيست / کرانه اي که در آن خوب مي پرم آنجاست
شروق z_m
شکسته مي گذرم امشب از کنار شما /و شرمسارم از الطاف بي کران شما /تو هم بسان من از يک ستاره ديدي / پدر نديدي و خاکستر پسر ديدي/ تويي که کوچه غربت سپرده اي با من /و نعش سوخته بر دوش برده اي با من
شروق z_m
تو زخم خوردي اگر تازيانه من خوردم /تو سنگ خوردي اگر نان و دانه من خوردم /اگر چه مزرع ما دانه هاي جو هم داشت / و چند بوته مستوجب درو هم داشت /اگر تلخ شد آسايش هميشه تان / اگر چه کودک من سنگ زد به شيشه تان
شروق z_m
اگر چه سيبي از اين شاخه ناگهان گم شد / و مايه نگراني براي مردم شد / اگر مهم جرم مستند بودم / اگر چه لايق سنگيني لحد بودم /دم سفر مپسنديد نا اميد مرا / ولو دروغ عزيزان بهل کنيد مرا /
شروق z_m
پياده آمده بودم پياده خواهم رفت / و آنچه را که ندارم نهاده خواهم رفت / به اين امام قسم چيز ديگري نبرم /به جز غبار حرم چيز ديگري نبرم / خدا زياد کند اجر دين و دنياتان و مستجاب کند باقي دعاهاتان / هميشه قبلک فرزندهايتان پر باد / و نان دشمنتان هر که هست آجر باد !(محمد کاظم کاظمي )
حسين.م
احسنت خانم شروق.فوق العاده و تأثير گذار بود...ممنون
شروق z_m
احسنت به آقاي محمد کاظم کاظمي و بيان سليس و شيواشون
حسين.م
بله احسنت به ايشون...وقتي شعر رو مي خندم صداي آقاي كاظمي تو گوشم بود...شعراي افغان بسيار خوش قريحه هستند.
شروق z_m
يادِ روزي که عابران فقير حسرت خوردن تو را خوردند/ و به صد اضطراب و دلدله چيد يک نفر از تَبَنْگِ دکّانت/ اينک، اي سيب! شکل خوردهشدن بستة انتخاب مهمانهاست/ تا چهسان ميکنند تقسيمت، تا چه ميآورند بر جانت/ آن يکي پوستکنده ميخواهد، آن يکي چارقاش ميطلبد/ آن يکي تيز ميکند چنگال، آن يکي ميکَنَد به دندانت /
شروق z_m
اين يک شعر از ايشون در وصف خود افغانستان : سيب سرخي به روي سيني سبز، اينچنين کردهاند ميزانت/ اينچنين کردهاند ميزانت، پيش روي هزار مهمانت/ روزگاري به شاخسار بلند، آزمونگاه سنگها بودي/ سنگهايي که زخمها به تو زد، زخمهايي که کرد ارزانت/
شروق z_m
ميخوري سنگ، ميشوي کنده، ميخوري کارد، ميشوي رنده/
سيببودن مسير خوبي نيست، ميکند از خودت پشيمانت/
سيب سرخي به روي سيني سبز، سرنوشتي سياه در فرجام.../
چندي اي سيب! سنگ شو که کسي نتواند دهد به مهمانت /