نشد ، هنوز نشد ، از قفس جدا باشيم
به ما نيامده مثل پرنده ها باشيم
به ما نيامده با آسمان نفس بکشيم
به ما نيامده در ابرها رها باشيم
چقدر زخم بنوشيم تا درخت شويم
تبر بيايد و در دست ها عصا باشيم
عصا عصاست ، ... و اين عصر عصر معجزه نيست
که در مقابل فرعون اژدها باشيم
عصا ، عصاست ، تبر هم تبر ، درخت درخت
ولي درخت شدن ، فرصتي است تا باشيم
به ما اجازه بده ، آفتاب بنويسيم
به ما اجازه بده ، در همين هوا باشيم
به ما اجازه بده ، آفتاب بنويسيم
دوباره نان بنويسيم ، آب بنويسيم
به جرم يک نفس تازه در هواي غزل
تمام قافيه ها را خراب بنويسيم
که شعر شکل روايت شود ... که قصه شود
... که قصه درد شود با عذاب بنويسيم
که درد قصه شود ، بعد « بي نوايان » را
دوباره با همه آب و تاب بنويسيم
و با اجازه « ويکتور هوگو » به جاي « کوزت »
هزار مرتبه از روي آب بنويسيم
اسامي همه کودکان تنها را
کنار نام « کوزت » در کتاب بنويسيم
به ما اجازه بده ، قصه را شروع کنيم
به ما اجازه بده ، شعر ناب بنويسيم