آنقدر دور حرم سينه زدم تا ديدم
کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد
روي سجادهء خود ياد لبت افتادم
تشنه ام بود، ولي آب برايم سم شد
زنده ماندم که سلامي به سلامي برسد
از محمد به محمد که ميسر هم شد
من مسلمان شدهء مذهب چشمي هستم
که درآن عاطفه با عشق و جنون توام شد
سالها پير شدم در قفس آغوشت
شکر کردم، در و ديوار قفس محکم شد
کاروان دل من بسکه خراسان رفته است
تار و پود غزلم جادهء ابريشم شد
سالها شعر غريبانه در ابيات خودش
خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد
...