سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























من الغریب الی الحبیب

به نام خدا

شب ها همیشه آرامش بخش و آرومن...

نمی دونم چند شب از عمرم گذشته اما می دونم کم نبوده شب های متفاوت...

شب های زمستان یه جور بهار و تابستان یه جور دیگه...

چقدر شب ها از پی هم گذشتن و من به امشب  رسیدم.

یه شب آروم زمستونی...

شب خدا انگار آغوشش رو باز می کنه و همه می پرن تو بغل خدا...

اونائیکه عاشق ترن تا خود صبح محو جمال خدا هستن و بقیه هم آروم تو بغل خدا شب رو صبح می کنن.

چه حکایت عجیبی داره شب...

حرف آخر:

از مهر نبرده ای نصیبی ای شب

 

داری به گلو بغض عجیبی ای شب


 

وقـتی که تو می رسی،همه می خوابند

 

بدجور میان ما غریبی ای شب!!!

همین

یاعلی


نوشته شده در جمعه 94/12/7ساعت 11:51 عصر توسط حسین محمدی نظرات ( ) |

به نام خدا

شب ها همیشه آرامش بخش و آرومن...

نمی دونم چند شب از عمرم گذشته اما می دونم کم نبوده شب های متفاوت...

شب های زمستان یه جور بهار و تابستان یه جور دیگه...

چقدر شب ها از پی هم گذشتن و من به امشب  رسیدم.

یه شب آروم زمستونی...

شب خدا انگار آغوشش رو باز می کنه و همه می پرن تو بغل خدا...

اونائیکه عاشق ترن تا خود صبح محو جمال خدا هستن و بقیه هم آروم تو بغل خدا شب رو صبح می کنن.

چه حکایت عجیبی داره شب...

حرف آخر:

از مهر نبرده ای نصیبی ای شب

 

داری به گلو بغض عجیبی ای شب


 

وقـتی که تو می رسی،همه می خوابند

 

بدجور میان ما غریبی ای شب!!!

همین

یاعلی


نوشته شده در جمعه 94/12/7ساعت 11:50 عصر توسط حسین محمدی نظرات ( ) |

به نام خدا

شب ها همیشه آرامش بخش و آرومن...

نمی دونم چند شب از عمرم گذشته اما می دونم کم نبوده شب های متفاوت...

شب های زمستان یه جور بهار و تابستان یه جور دیگه...

چقدر شب ها از پی هم گذشتن و من به امشب  رسیدم.

یه شب آروم زمستونی...

شب خدا انگار آغوشش رو باز می کنه و همه می پرن تو بغل خدا...

اونائیکه عاشق ترن تا خود صبح محو جمال خدا هستن و بقیه هم آروم تو بغل خدا شب رو صبح می کنن.

چه حکایت عجیبی داره شب...

حرف آخر:

از مهر نبرده ای نصیبی ای شب

 

داری به گلو بغض عجیبی ای شب


 

وقـتی که تو می رسی،همه می خوابند

 

بدجور میان ما غریبی ای شب!!!

همین

یاعلی


نوشته شده در جمعه 94/12/7ساعت 11:49 عصر توسط حسین محمدی نظرات ( ) |

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.

بسم الله الرحمن الرحیم.

مرگ نزدیک است...

راه دور است...

توشه مان قلیل..

خدایا تو خود دستگیرمان شو...

دلخوش به گریه بر پاره تن حضرت زهرا سلام الله علیها هستیم...

گریه که می کنی بر پاره تن حضرت زهرا(س), اگر گریه ات از سر سوز باشد می شوی پاره تن حضرت زهرا(س)....

پاره تن حضرت زهرا که شوی در یوم الحساب, حضرت پاره های تنش را درمی یابد بی شک...

آن وقت است که خستگی همه سالهای عمرت از تنت بیرون می آید...

خستگی همین روزهای تشنگیت, گرسنگیت, ماه رمضانت....

دلبسته شو, دلبسته ی حضرت زهرا و اولادش...

در این ماه خیلی خودت را عادت بده به عشق ورزیدن به دلربایی های اولاد زهرا سلام الله علیها...

این روزها اولاد زهرا نزدیک تر شده اند به ما...

خدا فرستاده تا هر کدام دست خیلی هایمان را بگیرند...

فقط کافیست دستت را دراز کنی...

همین...

یاحق

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 93/4/12ساعت 12:0 عصر توسط حسین محمدی نظرات ( ) |

بچه هیئتی بود..

خیلی امام حسین رو دوست داشت. خیلی هم محرم رو..

یک سال منتظر محرم بود که برسه و برا اربابش سنگ تموم بذاره.

مثله همه بچه هیئتی ها دم دمای محرم دل تو دلش نبود:

نکنه به محرم نرسم؟ نکنه طوریم شه؟ نکنه خوب نتونم عرض ارادات کنم؟ نکنه.....

چند روز مونده بود به محرم...

تصادف کرد. زمین گیر شد.گفتن باید چند ماه تو خونه بمونی

نگران بود.دلشوره داشت.دلشوره ی محرم رو...

دلش گرفته بود.

محرم رسیده بود.اما مثله هر سال نبود براش.فقط آه می کشید.همش آه...

زمین گیر روضه شنیدن هم براش عالمی داشت.سوز دلش بیشتر شده بود...

یه چیزی تو دلش بود همش...

هر روز...

صبح و شبای محرم....

چشم به راه بود.

چشم به راه ارباب...

که بیاد عیادتش.


نوشته شده در سه شنبه 92/8/14ساعت 5:51 عصر توسط حسین محمدی نظرات ( ) |


Design By : Pichak