سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























من الغریب الی الحبیب

دلش میخواست گریه کند!

دنبال بهانه بود.

بغض گلویش را می فشرد.

خدایا کمکم کن!

سر کوچه رسید.

شب جمعه ای بود.

دید هیئتی بر پاست و روضه خوان ندا در داده است که:

سقای دشت کربلا ابالفضل

      دستش شده از تن جدا ابالفضل

آهی کشید.

آه راه را باز کرد.بغضش ترکید.

اشک هایش امان نمیدادند.....

فریاد میزد سقای دشت کربلا.....

معصوم فرمود هرگاه خواستید برای چیزی گریه کنید بر مصائب جدم حسین بگریید...

من هم هوای گریه دارم!

دلم هوای تاسوعا دارد!

امروز یاد سر اربابم افتاده ام!!!

ای دل ای دل ای دل......

گریه گریه گریه.

به حسینیه خوش آمدید.

همین

 


نوشته شده در شنبه 89/5/2ساعت 4:20 عصر توسط حسین محمدی نظرات ( ) |


Design By : Pichak